در طول تاریخ، فلاسفه و رهبران مذهبی عقیده داشتند که داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگی به دنیا و متعلقات آن، عامل تکامل و بهزیستی است. در مقابل معتقدین به اصل سود گرایی، مانند جرمی بنتهام (1948) باور داشتند که وجود خوشی و لذت و عدم حضور درد در زندگی فرد، به بهزیستی میانجامد. به این ترتیب، میتوان گفت که این دسته از افراد بر لذت هیجانی، روانی و جسمانی تاکید داشتند.
اما در اوایل قرن بیستم، مطالعه در مورد بهزیستی شکل دیگری به خود گرفت.
ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمریکا، در مورد «ذهنیت سالم» در کتاب «انواع تجارب مذهبی» مطالبی نوشت. او متوجه شد که برخی از افراد در هر سنی و با وجود تمامی مشکلات و سختیهایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق میدهند. اینها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و ناآرامیها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق میدهند. در نگاه اول شاید این عقیده که میتوان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، چندان قابل پذیرش نباشد؛ با این حال، مطالعات بسیاری نشان داده اند که میتوان تحت بدترین شرایط نیز بهزیستی روانی را تجربه کرد.
بسیاری از نظریات بیانشده در زمینه بهزیستی، در مخالفت با دیدگاه منفی فروید نسبت به روان انسان بود. فروید معتقد بود روان انسان مجموعهای درهم و پیچیده از آشفتگیهای هیجانی و تعارضات و تمایلات غریزی است که انسان را به سمت لذایذ جنسی و پرخاشگری میکشاند. یونگ (1933) و فرنس (1964) در مخالفت با دیدگاه منفی فروید، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسانها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی آنها برای پذیرش چیزهای جدید داشت. عقیده محکم اریکسون مبنی بر رشد ایگو باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. بهلر (1935)، بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل میرسد. الپورت (1968) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران، داشتن امنیت هیجانی و خود پندارهای مبنی بر واقعیت میشد. مازلو (1968) خصوصیات و مشخصههای افراد خود شکوفا را مطرح کرد. جاهودا دریافت که سلامت روان چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصههای سلامت روان را نیز بر شمرد.
نظریه فرانکل: نظریه فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است که رفتار انسانها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روانکاوی فروید و نه بر پایه نظریه قدرتطلبی آدلر است؛ بلکه انسانها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود هستند. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست میدهد و از زندگی ناامید میشود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرامیگیرد. بر اساس نظریه او لزوماً عدم معنا در زندگی منجر به بیماری روانی نمیشود اما پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی میداند.
الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ (1988) و وان دان (1994) به نقل از زنجانی طبسی (1383)، یک سازه بهزیستی روانشناختی کلی را معرفی کردند که به وسیله «احساس انسجام و پیوستگی» در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازهگیری میشود. آنها تاکید میکنند که بهزیستی روانی، سازهای چندبعدی یا چندوجهی است و این حیطهها را در بر میگیرد:
عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساسات منفی غلبه دارد.
شناخت: این افراد رضایت از زندگی را تجربه میکنند. به نظر آنها زندگی قابلدرک و کنترل است.
رفتار: افراد بهزیست، چالشهای زندگی را میپذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد میکنند و از تعامل اجتماعی خوبی نیز برخوردارند.
و در نهایت نظریه ریف: در اواخر قرن بیستم برای اولین بار تعریفی چندبعدی برای توضیح بهزیستی روانی ارائه شد. ریف یک مدل 6 بعدی برای توضیح خوشبختی مطرح کرد. تحقیقات بسیاری بر روی بهزیستی با توجه به این مدل انجام شد که برخی به بررسی تأثیر سن، جنسیت یا وضعیت اقتصادی- اجتماعی بر بهزیستی پرداختند و برخی دیگر بهزیستی را به عنوان عاملی متأثر از تجارب زندگی (ازدواج، بچهدار شدن و طلاق و...) و یا تحولات زندگی و نیز چالشهای خاص (داشتن والدین الکلیک، داشتن بچه عقبمانده ذهنی، پرستاری از همسر یا والدین بیمار) مورد مطالعه قراردادند. در نهایت این 6 مؤلفه بیشترین تأثیر را بر روی خوشبختی نشان دادند: پذیرش خود، هدف و جهتگیری در زندگی، رشد شخصی، تسلط بر محیط، خودمختاری و روابط مثبت با دیگران.
نتایج کار این دانشمندان بیان گر این موضوع بود که عدم وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که خوشبختی را به ارمغان میآورد بلکه نحوه کنار آمدن با این مسائل ناگوار و چگونگی برخورد با آنهاست که تعیینکننده بهزیستی انسان است.
در سالهای اخیر به علت جامع تر بودن نظریه ریف نسبت به تعاریف دیگر، اغلب از این نظریه به عنوان مبنایی برای سنجش بهزیستی استفاده میشود.